راه روشــــــــــن

راه روشــــــــــن

بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر امام حسین(ع) را برید همان جانباز جنگ صفین بود که تا مرز شهادت پیش رفت.
(حضرت امام خامنـه ای)

مبارز کلیپ

همسنگران
همسنگران

رجانیوز

رجانیوز

یا لثارات

رجانیوز

رجانیوز

بیدارباش
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ» ثبت شده است

کارت دعوت عروسی معاونت اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا

| چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۴۷ ب.ظ



بار اول که ابوالقاسم آمد خواستگاری ام، سرش را پایین انداخت و گفت: دختر عمو، من مرد جنگ و تفنگ و جبهه ام، من یک مسافرم. زیر چشمی نگاهی کردم و توی دلم گفتم: مسافر بهشت. من دلم بهشت می خواهد. انگار حرف های دلم را شنید!


 زیر چشمی نگاهی انداخت و گفت: چیزی گفتی دختر عمو؟


همان لحظه دلم برایش تنگ شد، همان لحظه به دلم گفتم: با من مدارا کن...


بله را که گفتم، رفت و با یک بسته کارت عروسی برگشت،


گفت: دختر عمو دوست داری کارت عروسی، کارت دعوت مهمان های ما چه شکلی باشد؟


گفتم: معلوم است دیگر، مهمان های ما یا شهدای آینده هستند، یا الان خانواده هاشون یک شهید داده اند، یا جانبازند، تازه مگر شوهر من مسافر بهشت نیست، کارت عروسی ما هم باید در حد خودمان باشد.


مگه میشه خدا را دعوت کرد، کارت دعوت خدا، خدایی نباشد.


خندید و کارتی که چاپ کرده بود، نشانم داد. (تصویر کارت در ضمیمه مطلب)


عروسی کردیم، هفت روزه عروس بودم که ابوالقاسم رفت جبهه، دیگه ماندگار شد، هر چند وقتی یک مرخصی می آمد و چند روزی بود و می رفت.


سه سال با هم زندگی کردیم، زندگی ما در برهه شلیک گلوله و خمپاره و اطلاعیه های جنگ بود.


هر عملیات که می شد، دلم فرو می ر یخت، هی به دلم تشر می زدم، با من مدارا کن. مدارا کن...


یک روز که دلم خیلی دلتنگ ابوالقاسم شده بود، خبر دادند؛ مسافر بهشت، پر کشید و رفت.


ابوالقاسم شهید شد و تمام سال هایی که با هم بودیم، فقط سه سال بود.


گاهی یک روز، خاطره ای برای آدم می سازد که یک تاریخ را به دوش می کشد.


 چه رسد به سه سال.


ما سه سال زندگی کردیم، ابوالقاسم شهید شد...


حالا در تمام این سال ها، دارم با خاطرات آن روزها زندگی می کنم.


* بمیرم برایت ای دلم با من مدارا کن...


ای بســـیجــی! هـرگاه پـرچــــــم مــــحمــد رســول الله را بـر افــق عــــالـم زدی حـــق داری استـراحــت کنـــی :::‌ جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان

اینجا مقام مسئول کیه؟ ... مُقام نِداره، مسئول مُنـُم !!!

| چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۴۰ ب.ظ

 شهید محمد جهان آرا ...!!!
 
اینجا مقام مسئول کیه؟ ... مُقام نِداره، مسئول مُنـُم !!! (دیالوگ معروف فیلم سینمایی دوئل)
 

برای ما مقدر شد که شهدا مفقود الاثر بمانند و در زمان غفلت و گیچی ما بیایند

انقلاب اسلامی و دفاع مقدس یک تاریخ سراسر پیچیده‌ای دارد که جای جای این واقعه بزرگ ـ که حضرت آقا از آن به گنج تعبیر کرده‌اند ـ قابل تبیین است و اگر از هرجای آن وارد این قصه شویم می‌توانیم، فرزندانمان را در این شرایط سخت و در برابر آسیب‌ها  بیمه کنیم.

یکی از وقایعی که خداوند متعال سناریوی آن را این گونه نوشت، همین بود که بخشی از فرزندان مردم در شرایط و اماکنی در راه حق به شهادت برسند و تقدیر الهی این گونه بود که قالبا این رزمندگان زیر 20 سال سن داشته باشند.

من هر زمانی که این تریلی‌‎های مقدس می‌آیند، به این می اندیشم که در سؤال خانواده‌های شهدا چه می‌توان به مادران شهید گفت که در مکانی نظیر جزیره مجنون چه اتفاقاتی برای آن‌ها افتاده است. مادران شهدا به جهت این که همیشه آن دیدار آخر با فرزندشان را به یاد دارند، همیشه تمایل دارند نشانه‌ای از فرزندانشان را برای آن‌ها بیاورند حتی اگر تکه‌ای استخوان باشد. هنوز در به در دنبال یک تکه پیراهن فرزندشان هستند. 

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=155057

متن کامل در ادامه مطلب >>>



خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند 
حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد. حاجی گفت هر جور شده
با بی سیم تورجی زاده را پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با اخلاص
و از بچه های لشکر بود. خلاصه تورجی را پیدا کردند حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و
گریه از پشت بیسیم گفت تورجی چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی فقط یک
بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند:
تورجی خونده بود :

در بین آن دیوار و در..... زهرا صدا میزد پدر...

دنبال حیدر می دوید..... از پهلویش خون می چکید...

{-31-}{-31-}

 



یادتان به خیر ...



راستی ... !


کجا رفتید ... ؟


این جا همه به دنبال شمایند ...


از این دنیا که بخاری بلند نمی شود ...

سید بلبلی !

| سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۹:۳۳ ب.ظ

 سلام-  امروز یه کلیپ قدیمی ولی به یادموندنی را براتون قرار دادم که شاید برای غیر درچه ای ها هم جالب باشه.

 سید بلبلی بمب روحیه و بسیجیه دوست داشتنی که در زمان جنگ با سوت بلبلی یه عملیات را نجات داد! او بچه هاکه راه را گم کرده بودند را با سوت خودش راهنمایی کرد تا به سمتش بیان و راه را گم نکنند.

   

                                                                        

(برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه کنید)>